
تعداد نشریات | 31 |
تعداد شمارهها | 370 |
تعداد مقالات | 3,628 |
تعداد مشاهده مقاله | 4,645,482 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,193,004 |
زنان و پویشهای هویت شخصی تجربه طلاق در شهرستان اسلام آباد غرب | ||
زیست سیاست و توسعه | ||
مقالات آماده انتشار، پذیرفته شده، انتشار آنلاین از تاریخ 22 شهریور 1404 | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22034/jbpd.2025.142435.1017 | ||
نویسندگان | ||
همایون مرادخانی* 1؛ فرانک سبزواری2 | ||
1استادیار، گروه جامعه شناسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشگاه رازی، کرمانشاه، ایران. | ||
2کارشناسی ارشد جامعهشناسی، گروه جامعهشناسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشگاه رازی، کرمانشاه، ایران. | ||
چکیده | ||
هدف نهاد خانواده بهعنوان نخستین و بنیادیترین ساختار اجتماعی، نقش تعیینکنندهای در ساماندهی حیات فردی و جمعی ایفا میکند. با این حال، در عصر مدرن، این نهاد بیش از هر زمان دیگری با چالشهای جدی مواجه شده است. یکی از مهمترین این چالشها، پدیدهی طلاق است که در ایران نیز طی دهههای اخیر با روندی فزاینده همراه بوده است. پژوهش حاضر با تمرکز بر شهرستان اسلامآباد غرب در استان کرمانشاه، به بررسی تجربه زیستهی زنان از طلاق و عوامل مؤثر بر آن میپردازد. اهمیت این مطالعه از آنروست که منطقه مورد بررسی، علیرغم برخورداری از ساختارهای قومی و فرهنگی سنتی، در معرض تحولات سریع ناشی از مدرنیته و گسترش ارتباطات جهانی قرار گرفته است؛ تحولاتی که بهطور مستقیم بر نهاد خانواده و روابط زناشویی تأثیرگذار بودهاند. از منظر نظری، این تحقیق بر مبانی اندیشهی آنتونی گیدنز، بهویژه مفهوم «رابطه ناب»، استوار است. گیدنز معتقد است که در جوامع مدرن، استمرار زندگی زناشویی دیگر مبتنی بر الزامات اقتصادی یا فشارهای سنتی نیست، بلکه بر پایههایی چون عشق، صمیمیت و تحقق فردیت استوار میشود. هدف اصلی این پژوهش، تبیین چگونگی فقدان این بنیانها و ظهور مطالبات نوین در حوزهی هویت فردی، بهعنوان زمینهساز افزایش نرخ طلاق در جامعهای نیمهسنتی مانند اسلامآباد غرب است. روش این مطالعه با رویکرد کیفی و بهرهگیری از روش مصاحبهی نیمهساختاریافتهی عمیق انجام شده است. جامعهی آماری شامل زنان و مردانی است که تجربهی طلاق داشته یا در آستانهی جدایی قرار دارند. نمونهگیری بهصورت هدفمند و تا رسیدن به اشباع نظری صورت گرفت و در نهایت ۱۶ نفر مورد بررسی قرار گرفتند. دادههای گردآوریشده از طریق فرایند کدگذاری اولیه و ثانویه تحلیل شدند؛ بهگونهای که مفاهیم کلیدی از متن مصاحبهها استخراج، طبقهبندی و در نهایت به مقولات اصلی تبدیل گردیدند. معیار اصلی تحلیل، فهم معانی و احساسات مشارکتکنندگان از تجربهی طلاق و بازنمایی آن در چارچوب نظری گیدنز بود. این روش امکان آشکارسازی ابعاد پیچیده و چندلایهی طلاق در زمینهای فرهنگی-اجتماعی خاص را فراهم ساخت. یافتهها نتایج پژوهش نشان داد که طلاق در اسلامآباد غرب حاصل تعامل مجموعهای از شرایط و تجارب زیستهی زنان و مردان در بستری فرهنگی و اجتماعی خاص است. یکی از عوامل برجسته، سلطهی ساختاری مردان در خانواده و تجربهی زنان از سرکوب فردیت خویش بود. در چنین ساختارهایی، تصمیمگیریهای اصلی در اختیار مردان قرار دارد و زنان فاقد حق انتخاب و عاملیت تلقی میشوند؛ تجربهای که با احساس بیقدرتی، نادیدهانگاشتهشدن و بیاعتنایی به خواستهها و نظرات آنان همراه بوده و زمینهساز تنش و جدایی شده است. عامل مهم دیگر، فقدان عشق و صمیمیت در روابط زناشویی بود. برخلاف الگوهای سنتی که ازدواج را بر پایهی مناسبات اقتصادی و فشارهای اجتماعی تعریف میکردند، مشارکتکنندگان تأکید داشتند که در شرایط کنونی، تنها عشق و رابطهی ناب میتواند استمرار زندگی مشترک را تضمین کند. حتی زوجهایی با وضعیت اقتصادی مطلوب، به دلیل نبود ارتباط عاطفی، تصمیم به جدایی گرفتهاند. تمایل به تحقق فردیت نیز نقش مهمی در تصمیم زنان برای پایان دادن به زندگی زناشویی ایفا کرده است. بسیاری از آنان ازدواج را فرصتی برای رهایی از محدودیتهای خانوادگی و شکوفایی استعدادهای فردی تلقی میکردند، اما در عمل با محدودیتهای مضاعف از سوی همسر مواجه شدند. این نارضایتی، طلاق را بهعنوان راهی برای بازیابی هویت و استقلال فردی مطرح ساخت. از دیگر یافتههای قابل توجه، تجربهی ازدواجهای زودهنگام و کودکهمسری بود. زنان در سنین پایین و بدون آمادگی روانی و اجتماعی وارد زندگی مشترک شده، تحصیلات خود را نیمهکاره رها کرده و به دلیل فقدان مهارتهای لازم، در ایفای نقش همسر یا مادر با چالش مواجه بودند؛ وضعیتی که آنان را بهسوی جدایی سوق داده است. خشونت خانگی نیز در روایتها بهطور مکرر مطرح شد. زنان از خشونتهای کلامی، روانی و فیزیکی سخن گفتند و تأکید کردند که این خشونتها احساس امنیت و آرامش را از آنان سلب کرده است. این خشونتها اغلب ریشه در الگوهای نسلی داشته و تجربهی خشونت در خانوادهی والدین در تداوم این چرخه مؤثر بوده است. برخی از زنان نیز از ازدواجهای تحمیلی سخن گفتند؛ ازدواجهایی که تحت فشار خانواده یا شرایط اجتماعی و اقتصادی شکل گرفته و فاقد رضایت و علاقهی متقابل بودهاند. این امر از همان آغاز رابطه را متزلزل ساخته و طلاق را اجتنابناپذیر کرده است. در برخی روایتها، خیانت و روابط فرازناشویی بهعنوان پیامد فقدان عشق و صمیمیت مطرح شد. زنان بیان داشتند که در غیاب محبت همسر، بهتدریج به روابط دیگر گرایش یافته یا با خیانت همسر مواجه شدهاند. گسترش فضای مجازی نیز بستر مناسبی برای شکلگیری این روابط فراهم کرده و بحران زناشویی را تشدید کرده است. در نهایت، تفاوت در فرایند جامعهپذیری دختران و پسران نیز بهعنوان یکی از عوامل زمینهساز طلاق شناسایی شد. انتظارات متفاوت خانوادهها و جامعه از نقشهای جنسیتی، موجب شکلگیری نگرشهای متعارض در زندگی مشترک شده و این تعارضات به شکاف و جدایی انجامیده است. بهطور کلی، یافتهها نشان میدهند که طلاق در اسلامآباد غرب حاصل تلاقی عوامل متعددی است؛ از ساختارهای سنتی و مردسالارانه تا تحولات فرهنگی ناشی از مدرنیته، از تجربهی خشونت و ازدواجهای ناخواسته تا میل به استقلال و تحقق فردیت. هر یک از این عوامل، بهتنهایی یا در تعامل با یکدیگر، نهاد خانواده را با بحران مواجه ساختهاند. نتیجه تحلیل دادهها نشان میدهد که طلاق در اسلامآباد غرب، فراتر از مسائل اقتصادی یا ضعف نهادی، ریشه در تحولات فرهنگی و هویتی دارد. زنان نسل جدید، در مقایسه با نسلهای پیشین، عاملیت بیشتری در تعریف هویت فردی خود دارند و کمتر حاضر به پذیرش نقشهای سنتی هستند. از سوی دیگر، مدرنیتهی متأخر با گسترش ارتباطات، ظهور رسانهها و افزایش آگاهیهای فردی، انتظارات تازهای از زندگی زناشویی ایجاد کرده است؛ انتظاراتی که در صورت فقدان عشق، صمیمیت و احترام متقابل، بهسرعت به بحران منجر میشوند. بر اساس نظریهی گیدنز، میتوان نتیجه گرفت که استمرار زندگی زناشویی در جامعهی امروز، مستلزم تحقق رابطهی ناب است؛ رابطهای که تنها در صورت وجود رضایت و عشق متقابل پایدار خواهد بود. از اینرو، ازدواجهای تحمیلی، کودکهمسری و روابط مبتنی بر ساختارهای مردسالارانه، بیش از پیش در معرض فروپاشی قرار دارند. در نهایت، پژوهش حاضر نشان میدهد که افزایش نرخ طلاق در اسلامآباد غرب، همراستا با روندهای کلان مدرنیته در ایران است. ظهور نسلی که خواهان استقلال، تحقق فردیت و تجربهی عشق ناب است، موجب شده است که ازدواج دیگر صرفاً بهعنوان نهادی برای بقا یا تبعیت از سنت پذیرفته نشود. بنابراین، طلاق را باید نهتنها بهعنوان یک آسیب اجتماعی، بلکه بهمثابه نمودی از کشاکش میان سنت و مدرنیته و میان الزامات جمعی و تمایلات فردی تحلیل کرد. بر این اساس، سیاستگذاریهای اجتماعی در حوزهی خانواده، در صورتی که هدف کاهش نرخ طلاق را دنبال کنند، باید بر آموزش مهارتهای زندگی، تقویت گفتوگو میان زوجین، حمایت از زنان در مسیر تحقق فردیت، و بازنگری در الگوهای تربیتی و جامعهپذیری تمرکز یابند. تنها در چنین شرایطی میتوان انتظار داشت که نهاد خانواده در برابر فشارهای مدرنیتهی متأخر مقاومتر شده و تعادلی پایدار میان خواستههای فردی و الزامات جمعی برقرار گردد. | ||
کلیدواژهها | ||
طلاق؛ رابطه ناب؛ صمیمیت؛ هویت شخصی؛ خانواده | ||
مراجع | ||
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 9 |